پیشینه تحقیق پنج عامل بزرگ شخصیت
پیشینه تحقیق پنج عامل بزرگ شخصیت , خرید , ارزان , پیشینه , و , مبانی , نظری , پنج , عامل , بزرگ , شخصیت ,-------
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات<br>دسته بندی : وورد<br>نوع فایل : Word (..docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )<br>تعداد صفحه : 22 صفحه<br><br> قسمتی از متن Word (..docx) :<br><br> پنج عامل بزرگ شخصیت ریشههای تاریخی الگوی پنج عاملی در صفات شخصیت نقطه ابتدایی برای طبقهبندی صفات، کلمات زبان عامیانه در توصیف شخصیت است. در آغاز کیلچز (1926)، بامگارتن (1943)، آلپورت و ادوبرت (1936) روان شناسان مختلفی بودند که از زبان عامیانه به عنوان منبعی برای تنظیم یک طبقهبندی علمی از صفات شخصیت استفاده کردند. آلپورت و ادوبرت (1936) یک مطالعه لغوی مربوط به شخصیت را در«فرهنگ بین المللی وبستر» انجام دادند. آن ها کلیه لغاتی را جمع آوری کردند که میتوانست برای«تمیز و تشخیص رفتار یک فرد از دیگران به کار رود». نتیجه این کار 17953 واژه بود که حدود 5/4 درصد کل کلمات فرهنگ فوق الذکر را شامل میشد. آلپورت و ادوبرت در این فکر بودند که این هزاران صفت شخصیت را در یک طبقهبندی رضایتبخش سازمان دهی کنند که مورد استفاده روانشناسان در شغلشان برای درازمدت قرار گیرد. این موضوع، روانشناسان شخصیت را در بیش از 70 سال به خود مشغول کرده است (آلپورت و ادوبرت، 1936). آلپورت و ادوبرت (1936) سعی کردند فهرستی را که گردآوری کرده بودند به نظم درآورند. آلپورت و ادوبرت چهار طبقه اصلی را شناسایی کردند: اولین طبقه شامل گرایش های شخصیتی و کلی– شیوههای باثبات و پایدار سازگاری فرد با محیطش (مانند اجتماعی بودن، پرخاشگری و ترسویی) می شود. دومین طبقه شامل حالات، خلق و فعالیتهای زودگذر (مانند ترس ، شادی و سرافرازی) می شود. سومین طبقه تا حد زیادی در برگیرنده قضاوتهای ارزشی درباره رفتار و آبروی شخصی (مانند عالی – لایق تقدیر، عصبانی) می شود. آخرین طبقه شامل ویژگیهای جسمی– تواناییها و استعدادها و سایر اصطلاحاتی که این معادله بیانگر آن است که جنبههای توصیفی شخصیت حاصل آثار متقابل محیط و فطرت آدمی بر یکدیگر است (کریمی،1374). آیزنک سهم عوامل زیستی و ارثی را در خصوصیات شخصیتی 3/2 عوامل محیطی میداند. البته آیزنک عقیده دارد آنچه از طریق توارث تعیین می شود آمادگی برای کاری با رفتاری در موقعیت خاصی است (فدایی دولت، 1389). 2- 2- 1- 2- مفهوم شخصیت، تعاریف و گستره آن مفهوم شخصیت در روانشناسی یک مفهوم رایج و معمول و درعین حال پیچیده است. کاربرد عامیانه شخصیت به حد یک مفهوم مطلوب در دیدگاه فرد تنزل یافته است. در حالی که مفهوم علمی آن به طوری مورد مناقشه است که تمام تعاریف شخصیت سعی دارند نارسایی مفهوم آن را جبران کند(فدایی دولت، 1389). تنوع نظرات در حیطه شخصیت به حدی گسترده است که تعاریف بسیار زیادی از شخصیت ارائه شده است. هر انسان آمیزهای از سه ویژگی نوعی، فرهنگی و فردی را در خود دارد و مجموعاّ کلیت منحصربه فردی را تشکیل میدهد که مورد توجه و امعان نظر روانشناسی شخصیت است. کلیت مفهوم و به همین لحاظ پیچیدگی آن، موجب شده است که واژه شخصیت به شیوههای مختلفی تعریف شود. آلپورت دراین باره به گردآوری و ذکر پنجاه تعریف متفاوت پرداخته است. این تفاوتها طبعاً به اصل موضوع شخصیت مربوط نیست بلکه به مفهومی ارتباط دارد که از آن ساختهاند. برخی به جنبههای بیوشیمیایی و فیزیولوژیکی شخصیت، برخی به عکس العمل های رفتاری و رفتارهای مشهود برخی به فرآیندهای ناهشیار رفتار آدمی و برخی به ارتباطهای متقابل افراد با یکدیگر و نقشهایی که در جامعه بازی میکنند توجه نموده و شخصیت را بر همان مبنا تعریف کردهاند. بنابراین دامنه تعاریف از فرآیند درونی ارگانیسم تا رفتارهای مشهود ناشی از تعامل افراد در نوسان است. اما شخصیت در مفهوم کلی خود باید شامل، قواعد مربوط به کنشهای منحصربه فرد افراد و قواعد مشترک بین آن ها، جنبههای پایدار و تغییرناپذیر کنش انسان و جنبه ناپایدار و تغییرپذیر آن، جنبه شناختی(فرایندهای تفکر)، جنبههای عاطفی(هیجانات) و جنبه های رفتاری فرد باشد. همین امر موجب می شود که ارائه تعریف جامعی که مورد توافق همه اندیشمندان در زمینه روانشناسی شخصیت باشد غیرممکن می شود (فدایی دولت، 1389). موضوع شخصیت به بیانی بسیار ساده، همان انسان واقعی است با همان وضعی که در خیابان، یا در کار یا هنگام فراغت دارد. پس، از نظر ما شخصیت یک کلیت روان شناختی است که انسان خاصی را مشخص میسازد. در نتیجه یک مفهوم انتزاعی نیست بلکه تجلی همین موجود زنده ای است که ما او را از بیرون مینگریم و از درون او را حس میکنیم. نگرش و حس کردنی که در مورد افراد متفاوت است پس روانشناسی در بحث شخصیت همواره تفاوت های فردی را مد نظر دارد و هدف آن تعریف هرچه صحیحتر این تفاوتها و تعیین آن هاست. وقتی مفهوم شخصیت به معنای وسیع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهیم خوی، مزاج و استعداد را که مبیین سه جنبه خاص هستند را در بر میگیرد. اصولاّ درباره هر عملی میتوان از خود، سه سوال کرد. با آن که ممکن است هر یک از این سوالها نسبت به سوالهای دیگر از اهمیت بیشتری برخوردار باشد. می توان به ابزارها یا مکانیزم هایی که در یک عمل به کار می افتند دست یافت . می توان نسبت به طرز گسترش آن عمل و جنبه نیرو دهی آن، پویایی صوری آن، سرعت، نظم و شدت آن توجه داشت بالاخره می توان درباره معنای آن عمل از جهت مبنایی که دارد یا هدفی که دنبال میکند از خود سوال کرد (مای لی ، 1993). پس به این نحو می توان درباره سوال اول با اصطلاح یا لفظ استعداد، درباره سوال دوم با اصطلاح یا لفظ مزاج و درباره سوال سوم با کلمه انگیزش پاسخ داد (مای لی، 1993). پیش از آنکه اصطلاح انگیزش رواج یابد هر چیزی را که در شخصیت به استعداد مربوط نبود و به مزاج تعلق نداشت، با لفظ خوی یا منش مشخص میکردند. افزون بر این، همه با این نکته نسبتاّ موافق اند که قسمت مزاج، بنا بر تعریفی که درباره آن بیان شد، در حکم مطمئنترین و ریشهدارتری زمینههای فطری است. در حالی که در مورد استعداد و بیشتر از آن در مورد انگیزشها، باید جایی برای تاثیر و نفوذ رویدادها به عبارت دیگر یادگیری قائل شد. درک مساله شخصیت هدف نهایی و پیچیدهترین دستاورد روانشناسی است. هیچ آزمایشی در روانشناسی وجود ندارد که در شناساندن شخصیت سهیم نباشد، تذکر این نکته هرگز به معنای جزئی پنداشتن زمینههای دیگر روانشناسی، و بنا کردن شخصیت به منزله رشته رهنمود دهنده نیست بلکه در حکم برجسته ساختن این نکته است که هرکس به بررسی شخصیت میپردازد نباید، از دیگر قلمروهای روانشناسی ناآگاه باشد (مای لی، 1993). در این قسمت به چند مورد از تعاریف شخصیت که رویکردهای متفاوتی با یکدیگر دارند اشاره می شود : در لغتنامه وارن (1930) تعریف شخصیت چنین آمده است: شخصیت به جنبههای عقلی، عاطفی، انگیزشی و فیزیولوژیکی یک فرد گفته می شود. به عبارت دیگر به مجموعه مولفههایی که انسان را سرپا نگه میدارد، شخصیت گفته می شود. در این تعریف مجموعه عوامل در کنار هم قرار داده شده اما اشارهای به یکپارچگی این عوامل و پویایی آن ها نشده است. در واژهنامه انجمن روان پزشکی آمریکا شخصیت این گونه تعریف شده است: "راه و روش ویژهای از تفکر، احساس، رفتار شخصی و طرح رفتاری ریشهداری که هر شخص به صورت خودآگاه و چه به صورت ناخودآگاه به عنوان سبک و سلیقه زندگی یا روش مطابق با محیط از خود نشان میدهد". به عبارت سادهتر شخصیت عبارت است از "حاصل جمع کلی از طرحها و الگوهای داخلی و خارجی و انطباق با زندگی" (به نقل از راد ، 1984). آلپورت (1961) که به عقیده بسیاری بنیانگذار مطالعات نوین شخصیت است، شخصیت را این گونه تعریف میکند: "سازمان پویایی از سیستمهای روان تنی فرد است که رفتارها و افکار خاص او را تعیین میکند". در این تعریف به یک عامل مهم یعنی سازمانیابی عوامل تشکیل دهنده شخصیت اشاره شده است. اما جنبههای رفتاری و فکری انسان از هم متمایز گردیده است، در حالی که این امر با مفهوم رفتار از نظر روانشناسی مغایر است. اما تعریف شلدون (1962) که تعریف کلی و جامع و مانع به نظر میرسد این است: "شخصیت سازمان پویا و زنده جنبههای ادراکی و انفعالی و آزادی بدنی (شکل بدن و اعمال حیات بدن) فرد آدمی است" (به نقل از فدایی دولت ،1389). هیلگارد (1983) در تعریف خود، از کلیت شخصیت فاصله گرفته و نوعی برگشت به قوای ذهنی را در تعریف خود نشان داده است. او شخصیت را چنین تعریف می کند: "شخصیت الگوهای معینی از رفتار و شیوههای تفکر است که نحوه سازگاری شخصی را با محیط تعیین میکند" (به نقل از فدایی دولت، 1389). در دو نظام تحولی نیز که فرآیند در آن ها کاذب است نکات قابل توجهی وجود دارد، به عنوان مثال فروید شخصیت را در مراحل اول فاقد جنبههای روانی میداند و لذا تکمیل و تکامل آن را به سال های بعد موکول میکند، در حالی که والن بحران شخصیت را به سه سالگی تنزل میدهد. با وجود این میتوان شخصیت را در قالب تحول نگریست. در نظام تحولی، از ابتدا تا انتهای یک فرآیند مدنظر قرار می گیرد. در این صورت شخصیت تمام مولفههای تحولی را شامل خواهد شد و اگر تمام این مولفهها را برای سازمان یافتن در نظر بگیریم، سازش از جنبه خاص و در موقعیت ویژه یک امر جزئی است، اما اگر سازش کلی مطرح باشد میتوان آن را به عنوان شخصیت مطرح ساخت، در این صورت شخصیت چنین تعریف می شود: " شخصیت عبارت است از تمام ظرفیتهای فراگیر فرد در سازگاری با محیط" (عبدالله زاده،1382). کتل از مقوله محتوای در شخصیت خارج شده و جنبه کاربردی شخصیت را در تعریف خود عنوان میکند و آن را چنین تعریف مینماید: "شخصیت چیزی است که به ما اجازه و امکان پیشبینی آنچه را که شخص در یک موقعیت معین انجام خواهد داد میدهد". (شولتز و شولتز، 1988، ترجمه سید محمدی، 1379، به نقل از فدایی دولت، 1389). طبیعی است که شخصیت در مفهوم کلی خود شامل مزاج، خوی، استعداد، هر سه خواهد بود اما قبل از اینکه اصطلاح شخصیت به کار رود این الفاظ یعنی مزاج و خوی و نیز منش و نفس به عنوان واژههای شخصیت به کار رفته و در حال حاضر نیز در مواردی به کار میروند (فدایی دولت، 1389). مزاج: از قدیمیترین الفاظ به کار رفته به جای شخصیت است که به عنوان میل سرشتی شخص برای واکنش به محیط به گونه خاص وسیلهای در تعیین ساختمان شخصیتی فرد در نظر گرفته می شود. مزاج نوعی استعداد قلمداد می شود و مفهومی پایدارتر نسبت به منش است. واژه مزاج مترادف خلق وخوی قلمداد می شود. شخصیت تا مدتی در مقابل هوش قرار داشت. هوش جنبه آزادی و شخصیت جنبه عاطفی فرد تلقی میشد و به همین جهت مفهوم شخصیت مترادف خلق وخوی و مزاج قلمداد میگردید. خلق: حالت هیجانی پایدار را گویند که بر تجربه کلی شخص تاثیر میگذارد. اما هیجان حالتهای ناپایدار و واکنشهای کوتاه مدت گفته می شود (فدایی دولت، 1389). منش: در کشورهای اروپایی منش را مترادف شخصیت به کار میبرند اما در میان اختلافات از واژه شخصیت استفاده میکنند و آن را اختلاف شخصیتی مینامند. در تعریف منش گفته می شود "هر نوع علامت، کیفیت، خاصیت یا صفتی که چیزی یا جریانی را از چیزها و اشخاص و حوادث دیگر جدا میکند." هرکسی دارای منش است ولی این منش به اعتبار خصوصیتی که در هر فرد پیدا می کند، به او وضع و حالی مخصوص میدهد و از دیگران ممتازش میسازد که آن را منش یا شخصیت اختصاص مینامند. دانشمندان زیادی از منش تعاریفی ارائه داده اند که از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد: والن عقیده دارد که: "منش روش عادی و ثابت واکنش مخصوص هر فرد آدمی است" لالاند منش را این گونه تعریف میکند: "مجموعه روشهای عادی احساس و رفتاری است که فردی را از فرد دیگر متمایز میسازد" (فدایی دولت، 1389). روانکاوان منش را به صفات اصلی و اساسی اطلاق میکنند که در طول زندگی پیوسته به صورت اولیه باقی میماند و برای سایر صفات و عادات، زمینه موثر تشکیل میدهند. ازاین رو گفته می شود منش، نه همه شخصیت، بلکه استخوانبندی و هسته مرکزی آن است. اکتسابات، منش را از بین نمی برد ولی آن را به صورت مخصوص در میآورد. منش به فرد اجازه نمیدهد که آینده خود را به دلخواه خود برگزیند و بسازد. هر منش در حدود امکانات میتواند آدمی را به راه های متعدد و محدود هدایت کند . بنابراین منش به حافظ(شاعر نامی ایران) اجازه نمیدهد نادر بشود و برعکس. اما حافظ میتوانست به جای شاعر، فیلسوف یا نقاش یا هنرمند دیگری شود و نادر میتوانست یک ورزشکار، یک مشت زن و یا کشتی گیر باشد (فدایی دولت،1389)., برای مشاهده توضیحات فایل پیشینه تحقیق پنج عامل بزرگ شخصیت اینجا کلیک کنید برای دانلود فایل باکیفیت پیشینه تحقیق پنج عامل بزرگ شخصیت روی دکمه زیر کلیک نمائید ✔️ دارای پشتیبانی 24 ساعته تلفنی و پیامکی و ایمیلی و تلگرامی ✔️ بهترین کیفیت در بین فروشگاه های فایل ✔️ دانلود سریع و مستقیم ✔️ دارای توضیحات مختصر قبل از خرید در صفحه محصول ✔️ دانلود پیشینه تحقیق پنج عامل بزرگ شخصیت